زمان، جواني، مطالعه، فيس‌بوك و دانشجوهاي اهل مطالعه

زمان، جواني، مطالعه، فيس‌بوك و دانشجوهاي اهل مطالعه

می‌گویند زمان طلاست… چرت می‌گویند؟!… خجالت نمی‌کشی از خودت! همان بهتر که بروی از این همایش‌های اراجیف که تعداد زیادی آدم علاف و بی‌کار به امید زندگی بهتر و سروسامان‌دادن به وضعیت فلاکت‌بار کنونی‌شان در آنها شرکت می‌کنند. کلی پول می‌دهند و آخر… نه… فکر می‌کنی آخرش چه می‌شود. فکر می‌کنی با این شرکت در همایش «شما خیلی خوشحالی، خودت خبر نداری!»  نه باباجان. نه برادر من تو ای خواهر من! از این خبرها نیست. برای موفقیت، برای احساس رضایت، برای خوشحال‌بودن، آدم باید تلاش کند. درس بخواند و خیلی خودش را مشغول عوض کردن حقیقت‌هایش نکند. درازی دماغ مانع خوشبختی تو نیست! کلاس‌های برنامه‌ریزی و همایش‌های کنکور هم باعث شریفی‌شدن تو نمی‌شود. تو می‌دانی. من هم می‌دانم. همه ما می‌دانیم. مشکل جای دیگری است. و تبلیغات جز گرفتاری من و تو در دامش هدفی در سر نمی‌پروراند. پس بیایید راهمان را عوض کنیم. بس است این همه چرندیات!

بیاموزمت کیمیای سعادت

همیشه فکر کتاب «جنگ و صلح» روی سرم سنگینی کرده. وقتی صحبت از همایش معارفه کلاس‌های تندخوانی می‌شود، فوری تولستوی با آن ریش بلند در ذهنم ظاهر می‌شود که با لبخندی برلب به کتابش اشاره می‌کند. در همین جلسه هم متوجه می‌شوم این کتابی را که من برای خواندنش نیاز به 70-60 ساعت زمان دارم، بیل کلینتون می‌تواند در عرض سه، چهار ساعت بخواند. سخنران آن‌قدر کتاب‌های نخوانده و فرصت‌های از دست رفته را توی سرمان می‌کوبد که من هم اگر شپش ته جیبم سه قاپ بازی نمی‌کرد، حتما 220 هزار تومان می‌دادم و در کلاس‌ها شرکت می‌کردم تا شاید بتوانم این عقب‌ماندگی‌ها را جبران کنم.

دکتر پيران‌فر درباره اقبال مردم به این کلاس‌ها می‌گوید: اول از همه این کلاس‌ها اسم‌های قشنگی دارند. مثلا راه موفقیت. در واقع موفقیت هدف هر انسانی در زندگی است و آدم‌ها به آن نیاز دارند. این نیاز مختص امروز نیست و از قدیم مطرح بوده. همان‌طور که امام محمد غزالی هم چند صد سال پیش کتابی نوشته به نام «کیمیای سعادت». فقط اسمش عوض شده و این روزها به آن می‌گوییم موفقیت. تفاوت در این است که در گذشته نیازهای مردم ساده بود و شخص همین‌قدر که می‌توانست زندگی ساده و آرامی داشته باشد، احساس موفقیت می‌کرد. اما امروزه نیازهای مرتبه بالاتر مطرح می‌شود. نیازهایی که به دلیل پیچیدگی آنها و کمبود اطلاعات ما، به نظر راه‌های دستیابی پیچیده‌ای هم دارند. در اصل آن‌چه که مردم را به سمت این کلاس‌ها می‌کشاند، پاسخ‌گویی به نیازهایی درونی است که شیوه برآورده‌کردنشان را نمی‌دانند. متاسفانه مشکل اینجاست که اغلب برگزارکنندگان این دوره‌ها هم آن‌طور که ادعا می‌کنند اطلاعاتی در این زمینه ندارند و معمولا تعداد معدودی از شرکت‌کنندگان به آن چیزی که در ذهن دارند، می‌رسند و الباقی ناکام می‌مانند.

شاید باورمان بشود!

امید در ناامیدی چشم‌ها سوسو می‌زند؛ نگاه‌ها نگرانند. چند دقیقه پس از بازشدن درها، جمعیتی که منتظر بودند به داخل ساختمان سرازیر می‌شوند. هشت ردیف 9 تایی صندلی چیده شده است. شاید باورکردنش سخت باشد، اما 72 نفر اعم از خانم و آقا، تحصیل‌کرده و غیره، تنها از طریق اس‌ام‌اس تبلیغاتی – بدون هیچ‌گونه آشنایی قبلی یا معرفی شخص خاصی – در این همایش تندخوانی شرکت کردند.

چه کسی نمی‌خواهد زندگی‌اش سرشار از رفاه و آرامش باشد؟ همه ما خواهان تغییریم؛ تغییرات مثبت. اما پخته خوارتر از آنیم که از روش‌های درست و علمی استفاده کنیم. شاید به همین دلیل است که بازار کتاب‌های روان‌شناسی سکه است و همایش‌های موفقیت داغ داغ. خانم میان‌سالی که کنارم نشسته می‌پرسد شما کتاب آورده‌اید؟ ما در خانه کتاب نداشتیم؛ کتاب زمین شناسی دخترم را آوردم. بچه‌هایم وقت نداشتند، من را فرستادند ببینم اگر کلاس‌های تندخوانی خوب است، اسمشان را بنویسم.

کتاب‌های روان‌شناسی و سی‌دی‌های زندگینامه افراد موفق، روی دیوار خودنمایی می‌کنند تا به فروش برسند. چند نفری مشغول دیدن این کتاب‌ها هستند. با آقایی که عینک روی صورتش او را شبیه روشنفکرها کرده، سر حرف را باز می‌کنم. وکیل است و می‌گوید: «به نظر من همه چیز از ذهن انسان سرچشمه می‌گیرد. پس آدمی می‌تواند با شناخت آن، عنان ذهنش را در دست بگیرد و از آن برای رسیدن به خواسته‌هایش استفاده کند. موفقیت یعنی مثل افراد موفق فکر و عمل کنی. اگر باور داشته باشید حتما نتیجه می‌گیرید.»  تصور کن وقتی برای مشاوره حقوقی، پیش یک وکیل بروی و جملاتش بیشتر رنگ و بوی روان‌شناسی داشته باشد تا راهکارهای حقوقی و مدنی، چه حالی می‌شوی؟ چند دختر دانشجو آن‌طرف‌تر مشغول صحبت‌اند، آقایان هم کم نیستند. کنکوری‌ها بیشتر نگران کنکورشان هستند. همه منتظرند همایش شروع شود؛ کسانی که به امید یادگرفتن تکنیک‌های تندخوانی در جلسه معارفه رایگان شرکت کرده‌اند تا تغییری در زندگی‌شان ایجاد کنند.

چرت بوک

وقتی مارک زوکربرگ فیس بوک را راه می‌انداخته هیچ گاه فکر نمی‌کرده ایرانی‌های تمدن 2500 ساله‌ای هم باشند که عضو فیس‌بوک بشوند و به هزار و یک دلیل صفحه‌ای بسازند که نامش «کلینیک خنده درمانی دکتر ننه ترشیده هسته‌ای جوکر و رفقای ترشیده» است، که از هر طرف نگاه کردم، نتوانستم درست بخوانمش و با خودم فکر کردم چطور بعضی‌ها حاضرند به زور فیلترشکن وارد فیس بوک بشوند و صفحه‌ای به این نام بسازند. فقط یک ساعت وقت لازم است تا بتوانی چرت و پرت‌های فیس بوکی را پیدا کنی. از طالع بینی مغولی گرفته تا جمله‌های عاشقانه عشق‌های 16-15 سالگی. فک و فامیله داریم؟، تو جون بخوا، کوچه علی چپ، من از وقتی که بیدار می‌شم خوابم میاد و هزاران صفحه دیگر. قصه از آنجا شروع می‌شود که یک آدمی به اسم مارک زوکربرگ فیس‌بوک را می‌سازد برای پیداکردن آدم‌هایی که گم شده‌اند و یا دورند و ما ایرانی‌ها از آنجا که بر خلاف «خارجی‌ها» آدم‌های خلاق و باهوشی هستیم و هنر نزد ماست و بس، تعداد زیادی صفحه‌های به ظاهر با محتوا می‌سازیم که جز وقت هدردادن هیچ فایده‌ای ندارند. پرستو که به قول خودش ادمین یکی از همین صفحه‌هاست، می‌گوید: «چرا گیر می‌دهید؟ مگر چه اشکالی دارد؟ ما که زیاد تفریح نداریم، حالا این‌طوری کمی خوش می‌گذرانیم و می‌خندیم.» ستاره هم که عضو تعداد زیادی از این صفحه‌هاست، می‌گوید: «راستش من موافقم که واقعا این صفحه‌ها وقتم را می‌گیرند، گاهی ساعت‌ها وقتم را در همین صفحه‌های جوک و غیره تلف می‌کنم و تا به خودم می‌آیم، ساعت نزدیک  12 الي 1 شب است و من به هیچ کدام از کارهایم نرسیده‌ام. نمی‌دانم باید چه کار کنم. واقعا ناراحتم. محمدرضا، محقق و جامعه‌شناس معتقد است در جوامعی که هویت فردی اعضا دچار مشکلات زیر بنایی است، افرادی گاه به دلیل اعتمادبه‌نفس بالا یا به دلیل حفره شخصیتی برای ترفیع شرایط و رده خود به تمسخر دیگری در جمع می‌پردازند تا درون رنجور خود را با لحظه‌ای توجه جمع و دریافت اعتمادبه‌نفس جمعی حفرات شخصیتی لاینحلشان را حل کنند. و آن دسته با اعتمادبه‌نفس بالا برای تثبیت شرایط جمعی تلاش می‌کنند. یک جور التیام لحظه‌ای است، من ریشه را در هویت گم فردی می‌بینم.»

تا چند سال قبل که هنوز ایرانی‌ها فیس بوکی نشده بودند، خیلی‌هایمان وبلاگ داشتیم، بیشترشان برای کسانی نوشته می‌شد که دوستشان داشتیم و یک گل تصویر زمینه می‌شد. هنوز هم اگر در گوگل سرچ کنیم، خیلی از این وبلاگ‌ها را می‌بینیم، اما گاهی ممکن است مشغول خواندن یکی از همین وبلاگ‌ها باشی که جومونگ از آن گوشه ظاهر شود و یا تبلیغ قرص‌های افزایش قد. بیشتر ما فکر می‌کنیم این تبلیغات چرت و پرت ویروس است و به آنها کاری نداریم، اما سالار، کارمند پرشین بلاگ می‌گوید: «بیشتر درآمد پرشین بلاگ از همین تبلیغات است که شما اسمشان را گذاشته‌اید ویروس!» بعضی وبلاگ‌ها هم پیدا می‌شوند که به قول خودشان جدیدترین و بامزه‌ترین اس‌ام‌اس‌ها و جوک‌های روز را دارند.

شروع می‌کنم به سرچ دوباره در وبلاگ‌ها و فیس بوک، بین این همه صفحه‌ها و نوشته‌های مختلف، من و هم‌سن و سال‌هایم کجا می‌توانیم هویتمان را پیدا کنیم؟ بین این همه مطلبی که شاید خیلی‌هاشان فقط به ظاهر چرت و پرت نباشند، چگونه می‌توانیم گم نشویم؟

تا دوردست‌ها هم رهایتان نخواهیم کرد

احساس خلأ می‌کنی، انگار چیزی را گم کرده‌ای یا جا گذاشته‌ای، از هیچ تابلویی خبری نیست، کسی تو را به سالن‌های مجهز ماساژ دعوت نکرده، هیچ تراکتی در ایستگاه اتوبوس، باغی دنج را برای مراسم عروسی معرفی نکرده و چهره‌ای خندان با لبخندی سحرآمیز تو را به مصرف خمیر دندان بووووق تشویق نکرده، آفتاب‌های مصنوعی غروب کرده‌اند گویا، که هیچ دیواری میزبان شابلون‌های ناخوانایی که شماره تماس آنها را اعلام می‌کند نیست، تمام بانک‌ها گویی به مجاورت (…) کوچیده‌اند که خبری از جوایز و حساب‌های رنگارنگشان نیست، تلویزیون‌های شهری با تصاویر بی‌صدایشان خاموش‌اند، بر سنگ‌فرش‌ها هیچ اثری از برچسب‌هایی که ADSL با سرعت بالا و قیمت پایین و یا برعکس را معرفی می‌کنند نیست، بنر بی‌نهایت متری آن میدان مرکزی شهر غیب شده، یعنی چه اتفاقی در شهر افتاده است؟ چرا خبری از تراکت پخش‌کن‌هایی که به ردیف در پیاده‌رو می‌ایستند تا تراکت موردنظر را به زور در دستانت جای دهند، نیست؟ حتی در مترو هم که قدم می‌زنی، نه از القای ایدئولوژی‌ها خبری است و نه از تبلیغات بی‌ربط و با ربطی که قطار شده‌اند کنار هم تا مبادا تو در انتخاب نوشت‌افزارت به خطا بروی، خارج از شهر هم خبری نیست، نه از دوربین‌هایی که به تو امکان کنترل کارخانه‌ات را از منزل می‌دهند و نه از تعویض روغنی‌هایی که با کمترین هزینه و با یک اسپری مشکی شماره تلفن خود را بر دیوار کاهگلی کوتاه و نیمه مخروبه‌ای نقش کرده‌اند، طراحان تبلیغات به مرخصی رفته‌اند یا تراکت پخش‌کن‌ها؟ احساس عدم تعادل به سراغت می‌آید و به یاد گربه‌ای که سبیل‌هایش را بریده‌اند می‌افتی و چیزی نمانده تا بیفتی، بخش عظیمی از زندگی مدرنت گم شده، بی‌این‌که دلیلش را بدانی. در همین احوالاتی و به پاسخ سوالاتت می‌اندیشی که ناگهان با صدای بلندی خواب از چشمانت رخت برمی‌بندد، بیدار که می‌شوی، روبه‌رویت جلد كتاب محبوبت را می‌بینی و صدایی که از تلویزیون خانه بلند است و از کنکوری‌ها می‌خواهد تا نگران نباشند…

بازدید:419865

رتبه مقاله درگوگل: 3-Stars1

2 دیدگاه دربارهٔ «زمان، جواني، مطالعه، فيس‌بوك و دانشجوهاي اهل مطالعه»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *